Saturday, October 7, 2017

نگاهی به لیبرالیسم

همانند باقی دکترین های سیاسی لیبرالیسم بسیار متاثر از زمان و شرایط است. در هر کشوری لیبرالیسم متفاوت با دیگریست و نسل به نسل متفاوت است. در تاریخ، لیبرالیسم از یک عدم اعتماد به حکومت بعنوان شری بزرگ به سمتی رفته که مشتاق است از قدرت دولت برای توزیع درست ثروت و از بین بردن نا برابری ها استفاده کند. نابرابری هایی که ممکن است مردم را از این که آزادانه بتوانند زندگی کنند محروم میسازد. بسط قدرت دولت در قرن بیستم توسط لیبرال ها دقیقا مغایر بود با ایده های لیبرال های یک قرن قبل از آن. در قرن نوزدهم لیبرال ها احزاب مایل به طبقه میانی جامعه و حامی قشر بیزینس کننده بودند. در قرن بیستم آنها در پی محدود کردن قشر قبلی و دادن فرصت های بیشتر به کارگران و مصرف کنند گان بودند. ولی در هر دو حال هر دو گروه معتقد بودند که: "باید با قدرتی که آزادی فردی را محدود میکند و جوی درست میکند که فرد نتواند به شکوفایی برسد مقابله کرد." همچنین هر دو باور داشتند که باید انستیتو های موجود را رفرم کرد تا مطابق نیاز های موجود باشند. البته این تغییرات باید از راه آرام و غیر آنی صورت بگیرد و این چیزیست که لیبرال را از رادیکال مجزا میکند.. کنسرواتیو ها اعتقاد دارند که تغییر همیشه موجب بدتر شدن اوضاع میگردد و لیبرال ها دقیقا دنبال متضاد این هستند و این آنها را از کنسرواتیو ها متمایز میکند.
لیبرالیسم از دو ویژگی مرتبط فرهنگ غربی سر بر آورده است. اول اینکه در مقایسه با تمدن های دیگر غرب فردگرایی بیشتری دارد. دیگری فرهنگ رقابت برای مشروعیت در غرب است مثل رقابت احزاب در انتخابات. البته زمان درازی سپری شد تا این فرهنگ رقابت برای مشروعیت در غرب شکل بگیرد و تا آغاز سده نوزدهم این مسئله که حکومت باید یک اپوزسیون فعال داشته باشد در اکثر کشور های اروپایی جای سوال داشت.
این که انسان ها موجوداتی منطقی هستند و میتوانند مشکلات سیاسی شان را از طریق دیالوگ و مصالحه حل کنند تحت پوشش باور لیبرال است . این جنبه لیبرالیسم در قرن بیستم و در پروژه هایی که قرار بود برای پایان دادن به جنگ و حل مسائل میان دول مختلف از طریق ارگان ها صورت میگرفت مثل سازمان ملل و دادگاه های بین الملل بشدت برجسته گردید.
لیبرالیسم یک رابطه نزدیک و البته پر چالش با دموکراسی دارد . در واقع نگرانی لیبرالیسم از آن است که دموکراسی ممکن است به دیکتاتوری اکثریت بدل بشود. دموکراسی در واقع باب طبع اکثریت است ولی لیبرالیسم نگران اقلیت های نا محبوب است.
لیبرال ها در آغاز بدنبال این بودند که افراد را از دو بند آزاد کنند. مذهب و اشراف. هر دو اینها از طرف دولت حمایت میشدند. لیبرال ها در آغاز میخواستند که قدرت دولت را محدود کنند و کاری کنند که دولت پاسخگو باشد. در آن زمان بود که جان لاک و دیگران این را مطرح کردند که دولت باید مطابق خواست اکثریت باشد و مجری آن. آنها رای گیری را تعیین کننده قوه قانونگذار و مجری میدانستند. ایده هایی که آمریکا و فرانسه دموکراسی های خود را در آن زمان بر پایه آن نهادند ولی مثلا در آمریکا برای رای دادن میبایست زمیندار بود چرا که به نظر پدران دموکراسی آمریکا(بنجامین فرانکلین از حزب ویگز ) کسی که زمین نداشت در هر ساعت میتوانست ملیتش را عوض کند.
پر واضح است که دولت میتواند ابزاری برای ظلم به انسان گردد.
ایده های لیبرالیسم برای کنترل دولت:
اولین ایده لیبرال ها برای محدود کردن حکومت در راستای حفاظت از آزادی افراد تفکیک قوا بود. که حکومت را به سه بخش قانونگذار، مجری و قضایی تقسیم مینمود. چیزی که در قانون اساسی آمریکا نمود پیدا کرد و حاصل کار الکساندر هملیتون ، جیمز مدیسون و جان جی بود. البته این تفکیک قوا همچنین میتوانست از یک مقام موروثی به مانند شاه و یک مجمع منتخب به دست آید که وضع دولت انگلستان در آن زمان انقلاب در آمریکا به آن گونه بود. به آن ترکیب انگلستان قانون اساسی تلفیقی میگفتند. البته در سیستم آمریکا هم نمونه های این قانون اساسی تلفیقی هست و آن مجلس اشراف و مجلس نمایندگان است. مجلس اشراف دارای نمایندگانی بود که از طرف حکومت تعیین میشدند. ولی هر دو سیستم به این سمت رفتند که این حالت به شکلی شد که قدرت سنتی پایگاهش را به مردم واگذار کرد. امروزه ملکه انگلیس قدرت فراوانی ندارد و بیشتر یک مقام تشریفاتی است.
دومین ایده لیبرال ها برای کنترل دولت انتخابات ادواری بود. مثلا در آمریکا انتخاب رئیس جمهور هر چهار سال یکبار است و انتخابات مجلس نمایندگان هر دو سال و مجلس سنا یا اشراف قدیم به این شکل است که هر دو سال یک سوم نماینده ها باید برای یک دوره شش ساله انتخاب شوند. با این تفصیل اکثریت در هر انتخابات با اکثریت دیگر متفاوت است. همچنین برای انتخاب شدن محدودیت وجود دارد و کسی مثلا نمیتواند بیش از دو دوره متوالی رئیس جمهور گردد. که عدم رعایت این موضوع باعث شکست خوردن بسیاری از دموکراسی ها مثل دموکراسی سوریه بوده است.
سومین راه حل لیبرالیسم از بطن لیبرالیسم سرچشمه میگیرد و آن حق افراد است. یک توافق تنها وقتی ممکن است که افراد تا حدی آزاد باشند که بتوانند ایده هایشان را رد و بدل کنند. این یعنی حق آزادی گفتار و آزادی در نوشتار که آنرا به نام آزادی بیان مینامیم. و همچنین آزادی برای تشکیل ارگانها. همینطور حق اینکه افراد از انتقام جویی مصون باشند. همچنین حق اینکه کسی نتواند بصورت خودسرانه و غیر قانونی بازداشت و یا مجازات گردد. و هم این که افراد بتوانند هر مذهبی داشته باشند و در مذاهب یا بی مذهبی خود آزاد باشند.همه اینها جمع شد و بطور خلاصه ما آن را امروز به عنوان حقوق بشر میشناسیم.
اگر چه امروز این سوال وجود دارد که لیبرالیسم ممکن است رشد اقتصادی دولت اتوکرات چین را نداشته باشد. اما یقینا مردم در یک سیستم لیبرال بسیار خوشبخت تر هستند.
بر گرفته از Encyclopedia Britannia
برگردان از سیاوش رحیمی

Sunday, September 17, 2017

شعری هدیه به شاعران درباری


پاچه خواری کن که نان در پاچه است
این قلم در دستتان بازیچه است

مال ما نزد علی خ. شاه توست
از طلا و پول در صندوقچه است

قصد تو ای مدح گوی مستبد
جمع پول و سکه توی بقچه است

این همه مدح و سنا در وصف این
بی کفایت باعث دلپیچه است

جان مردم بر لب آمد از فساد
یک طرف هم خشک آن دریاچه است

روی کارون سد گتوندی زده
جا نمیشه وضع خوزستان چه است

هر کجا کس اندکی کرد اعتراض
توی زندان یا که رویه تیرچه است

فاسدان چون قبضه کردن میهنم؟
خشم در سلول هر ماهیچه است

مرگ بر دیکتاتور جانی رذل
بر در و دیوار هر پس کوچه است


راس قدرت هر کسی جا خوش کند
مثل جا خوش کردن پوشک به کون بچه است






سیاوش رحیمی


9/18/2017

Friday, September 15, 2017

چرا بعضی فکر میکنند کمونیست ها و سوسیالیست ها فقط چپ هستند؟

جواب کوتاهش اینه که این افراد ضعف در مبانی علوم سیاسی دارند.
حالا چرا؟
پنج گرایش سیاسی داریم یکی چپ یکی راست و دو تا دیگر حالات افراطی این دو هستند. میانه رو ها هم وسط این طیف هستند.

نکته: موقعیت در طیف سیاسی یا گرایش سیاسی نسبت به حکومت یک کشور تعریف میشه.

حالا راست ها کیا هستند؟

راست ها کسانی هستند که بر مفاهیم قدرت، سلسله مراتب، دستور، وظیفه، سنت، ارتجاع یا بازگشت به عقب و ناسیونالیسم تاکید دارند.

چپ ها کیا هستند؟

چپ ها کسانی هستند که تاکیداتشون بر مساوات، برادری، حقوق مثل حقوق بشر، پیشرفت، رفرم و انترناسیونالیسم هست.

از دیدگاه فلسفه سیاسی، نظام حاکم به ایران یک سیستم سلطنت انتخابی  و همچنین یک سیستم تئوکراسی هست.
حالا در سیستم ایران چه کسانی چپ هستند؟ بنا به تعریف بخشهایی از اپوزیسیون که خواهان تغییر هستند چپ هستند. مثل سوسیالیست ها، لیبرال ها، کسانی که به سکولاریسم اعتقاد دارند، کسانی که به حقوق بشر اعتقاد دارند، کمونیست ها، سوسیال دموکرات ها، اتحادیه های کارگری آنارشیستها، کسانی که به پادشاهی پارلمانی اعتقاد دارند، مجاهدین،اصلاح طلبان غیر حکومتی، فدائیان اقلیت، توده ای ها و ملی گراها.

کیا راست هستند؟

ذوب شدگان در ولایت، ناسیونالیست هی افراطی، فاشیست ها، سلطنت طلب ها، آدم های سنتی، طرفداران اسلام و شریعت و سپاه پاسداران.


حالا میانه رو کسی هست که گاهی چپه گاهی راست و بقولی بهشون میگن مودریت.


کیا میانه رو هستند؟

اصلاح طلبان حکومتی و اعتدالگرا ها و حزب بادی ها و همچنین کسانی که هم اعتقادات چپ دارند و هم راست ولی اعتقادات افراطی ندارند یا گرایشی به هیچ مسئله سیاسی ندارند.
هیچ کسی نیست که گرایش سیاسی نداشته باشد بنا به تعریف هر کسی یک جای طیف سیاسی قرار میگیرد و اگر کسی بگوید من گرایش سیاسی ندارم یعنی سواد سیاسی ندارد. البته ایرادی هم ندارد. بلاخره همه سواد سیاسی ندارند. ولی هر کسی دانسته و ندانسته یک جای این طیف قرار میگیرد.
بعد از این مقدمه طولانی حالا بریم سر پاسخ به این مطلب که چرا فقط کمونیست ها چپ نیستند.
اولا بنا به تعریف چپ نیستند و در مقدمه توضیح دادم. این که مثلا بگوییم لیبرالها چپ نیستند مثل این است که بگوییم مثلث متساوی الساقین مثلث نیست و فقط مثلث متساوی الاضلاع مثلث است. این به این دلیل است که این گزاره یک گزاره تحلیلی است.
دوما بنا به تعریف طیف سیاسی نسبت به نظام حاکم و موجود تعریف میشود واین مسئله بر میگردد به انقلاب فرانسه و اصلا اون زمان کمونیست ها نبودند که بخواهند چپ باشند. ولی افکار کمونیستی در سیستم ایران چپ محسوب میشود بنا به تعریف چپ.
سوما چون نسبت به نظام حاضر این الفاظ تعریف میشوند مثلا یک لیبرال در کوبا چپ است ولی یک کمونیست راست محسوب میشود چون سیستم کمونیستی محسوب میشود.
کمونیستهایی که واژه چپ را مختص به کمونیسم میدانند اساسا به این تعریف تجاوز میکنند. خب کسانی که فعالیت سیاسی نمیکنند لازم نیست این مسائل را بدونند. ولی کسانی که فعالیت سیاسی میکنند باید (مسئله بایدیه) با علوم سیاسی آشنا باشند.
به نظر شما چرا کمونیست ها فکر میکنند فقط آنها چپ هستند؟